حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۰۰ مطلب با موضوع «سوز و گدازهای آزیتا» ثبت شده است

۱۸
دی ۹۲

اصن میخوام یه وبلاگم بسازم به اسمِ

چُس ناله هایِ آزیتا

والا

خوب گاهی دلم میخواد !

نمیشه اینجوری که!



+دستم درد میکنه ،تقریبا از کار افتاده! کل بدنم کوفته است...کبود کبود.....اینا همه به درک!!! ناخونام که شکسته رو بگـــــــــــــــــــــو.......

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۱۷:۰۹
آزیتا م.ز
۱۸
دی ۹۲

دستم درد میکنه....یعنی بخوام دقیق بگم...هَمَم درد میکنه....یعنی لِه لِه ،داغونم! نتیجه میگیریم که دست و دلمم به نوشتن نمیره!


در نهایت یک ماساژور مهربانم آرزوست! ولا غیر!





+اوضاع دستم و کوفتگیِ بدنم ماجرایِ مفصل و مسخره ای داره...که اینجا نمیگمش تا ثبت نشه....همون بهتر که ندونید...

+دارم یواش یواش آرشیو رو میذارم...با این وضعِ دست دردم،کارِ طاقت فرسایی محسوب میشه...اما من کم نمیارم منو که میشناسید!

+هِی  نیاید بگبد چی شده ها.........به هیژگی نمیگم! حتی شما دوست عزیز :)))

+عنوان هم به سبکِ آقوی همساده بخوانید لطفا :D

+نظرهام بازه :)

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۱۵:۰۸
آزیتا م.ز
۱۵
شهریور ۹۲

دلم واسه دخترم تنگ شده!!! طلا رو میگم!!! صبح پا میشد صدا میزد بیدارم میکرد...الهی فداش شم کلی گند کاری میکرد اما بازم دوسش داشتم !آدم که عاشق 1 نفر باشه با گندکاریم عشقش کمرنگ نمیشه!!! الهی بمیرم اگه روزی دو ساعت نازش نمیکردم بد اخلاق میشد، قهر میکرد! کِز میکرد جلو آینه 1 بست میشست نه هیچی میخورد نه حرف میزد!!! بابام از دستش کلافه بود! صبح تا شب غر میزد به جونم! اولش بابا رو خیلی دوست داشت ولی از وقتی فهمیده بود بابام دوسش نداره دور و بَرش نمیپلکید! آخرشم بابا پیروز شد... دخترم داد به یکی دیگه بزرگ کنه! مطمئنم اونجایی که رفته تربیتشو خراب میکنن هیچی!!تازه اینقدم دوسش ندارن،لوسشم نمیکنن! دخترم که رفت بابا میگفت آخی بالاخره یه نفس راحت میکشیم بدون اینکه 100 تا پَر بره تو ریه هام!! سنگدل! حالا دخترم اینهمه شیرین کاری میکرد! یه ذره هم پی پی و پَر میریخت مگه چی میشد!!!!؟؟دلم براش عین چی تنگ شده....واسه اون «مامان بیا» ،«بدو بیا» گفتنش! واسه وقتی کله اش زورکی میذاشت لایه انگشتام یعنی به ناز کردن ادامه بده!!هِی تند تند خمیازه میکشید.....طلا، مامان ، تو هر جا باشی همیشه تو قلب مامان میمونی!

همه فکر میکنن خُل شدم وقتی عکسهاشو میبینم گریه ام میگیریه یا وقتی تخمه های وسط فلفل دلمه رو میریزم دور یادم میفته که چقدر این تخمه هارو دوست داشته یا وقتی شوید میبینم!!! خوب دوسش دارم، واسه دوست داشتن حتما باید حساب و مدرک سفت و سخت داشت؟! از وقتی گردنش به زور نگه میداشت خودم بزرگش کردم یعنی نباید دوسش داشته باشم!؟
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۵۷
آزیتا م.ز
۱۲
مرداد ۹۲

لعنت به این سر درد من....وقتی میاد رو کله م جا خوش میکنه ،کنگر میخوره لنگر میندازه اصلا قصد رفتن نداره! تازه وقتی هم میخوابم عوض بهتر شدن دوچندان میشه!

خیلی بده وقتی آدم صبح جای اینکه پر انرژی بیدار شه با 1 سر درد گنده بیدار شه!!!

- از دیروز تا حالا تحملت کردم سر درد پر رو....دیگه شرت رو از کله من کم کن...لطفا...خواهش...

+وقتی سر دردم نمیتونم 2 خط هم بخونم...به خوندنم که اعتیاد دارم...اون وقته که بدن درد میگیرم،کلافه میشم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۱
آزیتا م.ز
۰۳
مرداد ۹۲

تو این شهر خراب شده اصلا دوستی ندارم...چند وقت پیش با یکی آشنا شدم که مثل من اهل اینجا نیست...خوب، زودی باهم دوست شدیم...اخلاقهای خاصی داره اما من دوسش دارم...1مدتی گذشت...الان خونمون خیلی خیلی نزدیک شد بهشون، یعنی اومدیم همسایه بالاییشون شدیم!!!! فکر میکردم اینجوری خیلی باحال میشه کلی همدیگرو میبینیم...اما برعکس شد....کلا کم پیدا شد...دیگه اس ام اس هم نمیده....4 روز پیش بهش اس دادم:

من:سلام عزیزم خوبی؟چه خبرا؟....راستی دوست جون از من دلخوری؟

اون: سلام بد نیستم،تو خوبی؟ نه واسه چی؟ اتفاقا صبحی به فکرت بودم...اصلا نمیفهمم زمان چطوری میگذره بخدا آزی!

من:من که همیشه به فکرتم...میگم مزاحم نشم...هیچی گفتم کاری کردم دلخوری که سراغی ازم نمیگیری...میخاستم بگم با ما به از این باش که با خلق جهانی...

اون: الهی فدات شم...خیلی عزیزی بخدا........................کلی قربون صدقه دیگه....باشه چشم ،حتما میام میبینمت، بوس

اون: الان 3 روز گذشته باز رفته تو آمپاس!!!

من:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۳
آزیتا م.ز
۰۲
مرداد ۹۲

آرزویم 1 بار کلیک کردنو چشم بهم زدنی باز شدنه 1 صفحه وب است...همین فقط!!!!

آرزوی زیادیست؟؟؟!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۲
آزیتا م.ز
۲۱
تیر ۹۲

مرگ چیز خوبی است!!! بعضیها را از شر خودشان راحت میکند.... حتی بقیه را خیلی بیشتر بیشتر از شر اونا خلاص میکنه....از نفرت داشتن ،نفرت دارم....اما یه مورد هست که نمیتونم از شر نفرتش خلاص شم...مخصوصا که خودش نمیذاره !!!همش باید کارایی کنه که  چای تنفر تازه دم بمونه....همیشه تو این لحظه است که فکر میکنم مرگ چیز خوبی است....یه روزی این وقتها آرزوی مرگ خودم  رو میکردم اما الان انگار اوضاع عوض شده!!!

ولی بازم مرگ چیز خوبی است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۰۷:۵۰
آزیتا م.ز
۱۱
تیر ۹۲

نمیدونم چه صیغه ای داره این اینترنت من.....تا میخوام با خیال راحت اینترنت دار بشم...کن فیکن میشه...همه چی دست به دست هم میده...باد و فلک و ...خلاصه همه چی تا بترکونن اینترنت منو....اینه دیگه !!!باید بپذیرم...فعلا باز آزی کم پیدا میشود!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۱ تیر ۹۲ ، ۰۷:۴۸
آزیتا م.ز
۳۰
خرداد ۹۲

وقتِ مجازِ با تو بودن را پراندی

سرهر چارراه، منطق نشاندی

همه عشقم به یکباره تکاندی

حالا عاشق شدی؟ تو صف بماندی!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۰۷:۴۶
آزیتا م.ز
۰۶
خرداد ۹۲

فقط 1 جمله تو 1 کامنت پست پیش انگیزه شد واسه آپ کردن...مرسی از انگیزه ای که دادی دوست عزیزززز...!

گاه سخت دلتنگ میشوم و

گاه تماما بیرنگ میشوم و

گاه به چشم میبینم که جانم میرود،

گاه بی آنکه بخواهم سبز میشوم و

گاه از همه دلم کنده شده است،

گاه تنم کاملا،چسبنده شده است و

دیروز شنیدم دوره ای پر از روزهای طلایی...

آه دلم سخت خواهنده شده است،

فکرم این شد،گوینده بخشنده شده است و

پاهایم از الان رفتنده شده است و

وای...که انگار چیزها لغزنده شده است



1392.02.29وقتی انتظار چیزی رو میکشیدم که اتفاق نیفتاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۰۷:۲۷
آزیتا م.ز